قرار نبوده تا نم باران زد....
دستپاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سربگیریم....
مبادا مثل کلوخ آب شویم....
قرار نبوده اینقدر دور شویم و مصنوعی....
ناخنهای مصنوعی ....
دماغ مصنوعی ....
دندان های مصنوعی ....
خنده های مصنوعی ....
آوازهای مصنوعی ....
دغدغه های مصنوعی....
بیشک در هیچ کجای خلقت این همه کامپیوتر و پشتهای غوزکرده ی آدم های ماسیده لحاظ نشده بوده ...
تا به حال بیل زده ایم؟ باغچه هرس کرده ایم؟ آلبالو و انار چیده ایم؟…
کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفته ایم؟
قرار نبوده خروس ها دیگر به هیچکار نیایند ....
و ساعت های دیجیتال به جایشان صبح خوانی کنند....
آواز جیرجیرک های شب نشین حکمتی داشته حتماً ...
که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن ما ...
تا قرص خواب لازم نشویم ....
اینطور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود....
قرار نبوده کار کردن ....
جز بر طرف کردن غم نان ، بشود همه ی دار و ندار زندگیمان ....
همه ی دغدغه ی زنده بودنمان که برایش چنگ بزنیم بر صورت یکدیگر....
این همه "قرار نبوده”ای که برخلافشان اتفاق افتاده ....
همگیمان را آشفته و سردرگم کرده…
آنقدر که فقط میدانیم خوب نیستیم ....
از هیچ چیز راضی نیستیم ... سخت است سخت...