سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اجتماعی


با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد


بر خلاف جهت اهل ریا رفتم و شد


ریش خود را ز ادب صاف نمودم با تیغ


همچنان آینه با صدق و صفا رفتم و شد


با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم


عطر بر خود زدم و غالیه سا رفتم و شد


حمد را خواندم و آن مد «ولاالضالین» را


ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد


یکدم از قاسم و جبار نگفتم سخنی


گفتم‌ای مایه هر مهر و وفا رفتم و شد


همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلین


سرخوش و بی‌خبر و بی‌سرو پا رفتم و شد


«لن ترانی» نشنیدم ز خداوند چو او


«ارنی» گفتم و او گفت «رثا» رفتم و شد


مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟


من دلباخته بی‌چون و چرا رفتم وشد


تو تنت پیش خدا روز و شبان خم شد و راست


من خدا گفتم و او گفت بیا رفتم و شد


مسجد و دیر و خرابات به دادم نرسید


فارغ از کشمکش این دو سه تا رفتم و شد


خانقاهم فلک آبی بی‌سقف و ستون


پیر من آنکه مرا داد ندا رفتم وشد


گفتم‌ای دل به خدا هست خدا هادی تو


تا بدینسان شدم از خلق‌‌ رها رفتم و شد.


شعر از محمد علی گویا

 

 



ارسال شده در توسط طوبی سادات