سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اجتماعی

گفت: در می‌زنند مهمان است

گفت: آیا صدای سلمان است؟

این صدا، نه صدای طوفان است

مزن این خانه مسلمان است

مادرم رفت پشت در، اما...
.
.
.
گفت: آرام ما خدا داریم

ما کجا کار با شما داریم

و اگر روضه‌ای به پا داریم

پدرم رفته ما عزاداریم

پشت در سوخت بال و پر، اما
.
.
.
آسمان را به ریسمان بردند

آسمان را کشان کشان بردند

پیش چشمان دیگران بردند

مادرم داد زد بمان! بردند

بازوی مادرم سپر،اما
.
.

.
بین آن کوچه چند بار افتاد

اشک از چشم روزگار افتاد

پدرم در دلش شرار افتاد

تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-

گفت: یک روز یک نفر اما...


وای مادرم

ارسال شده در توسط طوبی سادات

از سینه دگر آه شربار نکش

 

بر خیز ولی منت دیوار نکش

 

من شانه نخواستم  به جان بابا

 

از دست شکسته اینقدر کار مکش

 

با اشک، دلیل اشک مهتاب شدی

 

 در نیمه شب همین که بیتاب شدی

 

 از بس که غذا نمی خوری مادر من

 

در عرض سه ماه این همه  آب شدی

 

ایکاش درد سینه غوغا نکند

 

خیلی نفست فاصله پیدا نکند

 

پهلوی تورا همین که دیدم گفتم

 

این زخم خدا کند دهن وا نکند

 

امروز  یکی دو رنج مبهم داری

 

از چیست که ناخواسته ماتم داری؟

 

در بقچه رو بروی مان دقت کن

 

من فک کنم یک کفن کم داری

 

بیتاب حسین آمده تابش بدهی

 

انگار بنا نیست جوابش بدهی

 

اصلا تو خودت بگودلت می آید

 

او تشنه شود نباشی آبش بدهی

 

 

 


 


 




ارسال شده در توسط طوبی سادات

مارهای روی شانه ات

 

هر روز

 

هزار بار

 

مغز روح مرا

 

می خورند

 

 

 

مار



ارسال شده در توسط طوبی سادات

 

 

هفت سین خانومها:

خانمــی با همســــــرش گفــت اینچنیـــــن :

کای وجــــــودت مــــایه ی فخـــــر زمیــــــن !

 ایکه هستـــی همســـری بس ایــــده آل !

خواهشــــیدارم .. مکُــــن قال و مقـــــال !...
 
هفــــت سیـــــن تازه ای خواهــــــم ز تـــــو

غیـــــر خرج عیـــــد و ... غیــــر از رختِ نو

" سین " یک ،  سیاره ایی، نامــــش پـــــراید

تا برانـــــــــم مثـــــــل بـــــرق و مثــــــل باد

" سین " دوم ، سینــــه ریـــــزی پُر نگیـــــــن

تا پَــــرَد هــــوش از سر عمّـــــه شهیــــن !

" سین " سوم ، یک سفـــــر سوی فـــــرنگ

دیـــــــــدن نادیــــــــده هـــــــای رنـگ رنـگ

" سین " چارم ، ساعتی شیـــــک و قشنگ

تا که گویـــــم هست سوغـــات فرنــــــگ !

" سین " پنجـم ، سمــــع دستـــورات مــن !

تا ببالــــــم مـــــن به خــود ، در انجمــــن !

....
آنگه ، آن بانـــــو ، کمـــــــی اندیشــــه کرد

رندی و دوز و کلَـــــــــک را پیشــــــــه کرد !

گفــــــت با ناز و کرشمـــــه ، آن عیـــــال !!

من دو " سین " کم دارم ، ا? نیکـو خصال !

....
گفت شویش : من کنــــــــــون یاری کنم

با عیال خویـــــــــش ، همکـــــاری کنم !!

" سین " ششم ، سنگ قبـــری بهر من !

تا ز من عبـــــــرت بگیرد مـــــــــرد و زن

" سین " هفتم ، سوره ی الحمد خوان ...

بعد مرگــــــم ، بَهر شــــوی بی زبان !!


اسماعیل خورشیدی
هفت سین

 

 


ارسال شده در توسط طوبی سادات
منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم


تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید


ترا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد...
 

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود تو غیر از من چه میجویی؟


تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟


تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم


تو دعوت کن مرا با خود به اشکی،


یا خدایی میهمانم کن که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم


طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت


که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد


تویی زیباتر از خورشید زیبایم،


تویی والاترین مهمان دنیایم که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت


وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟


هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟ که میترساندت از من؟


رها کن آن خدای دور؟! آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را



این منم پروردگار مهربانت. خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی


به پیش آور دو دست خالی خود را.


با زبان بسته ات کاری ندارم لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟


بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن.


بدان آغوش من باز است قسم بر عاشقان پاک با ایمان


قسم بر اسبهای خسته در میدان تو را در بهترین اوقات آوردم


قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من


قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور


قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد


برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من


تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید


ترا در بیکران دنیای تنهایان
.

رهایت من نخواهم کرد.


سهراب سپهری

بنده من

ارسال شده در توسط طوبی سادات
   1   2      >