اجتماعی

کم دعا کن که مـرا از سر تو وا بکند


او خودش خواست تو را در دل من جا بکند



او که خوش داشت دلم را به تو بسپارد و بعد


بنشیند عقب و ... سیر ، تماشا بکند !



عاشقـم کرد که دست از سـر او بـردارم


که مگر درد ِ مـرا درد ، مــداوا بکند

 


خــواست تا هـر که به غیر ـ تو ... دلم را بزند


و هــوای تــو مــرا این همـه تنها بکند

 


مثل ماهـی که بیفتد وسط خشکی و آب


تشنه لب باشد و دور از تـو تـقلّا بکند

 


آه ... ! حسرت به دلـم ماند که یک بار شده


کوچه ی خواب ِ مـرا خواب ِ تــو پیدا بکند

 


و سـراسیمه ترین صحنه ی کابـوس ِ مـرا


تا خـود صبح ، در آغـوش تو رویـا بکند

 


بی تو ام ... بی تو ! و تنهایی ِ بی حوصله ام


با خیـال تو محال است مـدارا بکند

 


طـاقت ِ طاق ِ من انگار مـرا مـی شکند


وای اگـر این در و دیـوار دهن وا بکـند !

 


در مـن آشوب ِ تــو افتاده که دنیای مـرا


بعـد از این رنگ ِ پــریشانی ِ دریا بکند

 



ارسال شده در توسط طوبی سادات