چشم یعقوب مسیل نیل است
کودکی در بغل راحیل است
می توان خواند ز پیشانی طفل
چون مسیحا نفس انجیل است
آیه ها می چکد از لعل لبش
گریه اش لحن خوش ترتیل است
بال فطرس شده گهواره ی او
سایه بانش پر جبرائیل است
علوی زاده ای از نسل خلیل
این پسر کنیه اش اسماعیل است
خنده اش روح غزل های بهار
خنده اش شعر پر از تمثیل است
عرشیان سر خوش آهنگ و طرب
تار و دف در کف اسرافیل است
ریسه آویخته از عرش به فرش
این هنرمندی میکائیل است
مات و مبهوت ملائک دیدند
خنده ای بر لب عزرائیل است
رونقی داده به بازار شعف
حجره ی غصه و غم تعطیل است
صدقه می دهد امشب آقا
دست هر حور و ملک زنبیل است
چه صف طول و درازی دارند!
آخرین کس ته صف هابیل است
هاتفی گفت به ارباب بهشت
پسرت مایه ی فخر ایل است
وقت کوچ است، برو قافله دار
نفرات سفرت تکمیل است